گتلغتنامه دهخداگت . [ گ ُ ] (فعل ماضی ) مخفف گفت است . قاضی هجیم آملی مازندرانی قصیده ای گفته در آخر آن گوید : این بدان وزنه که دقیقی گت تن تنا تن تنا تنا ناؤ .بندار رازی گفت
گتلغتنامه دهخداگت . [ گ َ ] (ص ) طبری گت (بزرگ ). (واژه نامه ٔ طبری شماره ٔ 638). در مازندرانی کنونی و لهجه ٔ مردم فارس «گت » (بزرگ ). (حاشیه ٔ برهان چ معین ). بزرگ . عظیم . ک
دل افروز گشتنلغتنامه دهخدادل افروز گشتن . [ دِ اَ گ َ ت َ] (مص مرکب ) دلفروز شدن . افروزنده و روشن کننده ٔ دل شدن . || خرم شدن . شادان شدن : شب تیره از روی تو روز گشت ز بویت جهانی دل افر
آگشتهلغتنامه دهخداآگشته . [ گ َ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) ترکرده . آلوده . آمیخته .(برهان ). آگسته . و رجوع به آگَسته شود : دلش خود ز تخت و کله گشته بودبه تیمار اغریرث آگشته بود.فردوسی
گذاشتنلغتنامه دهخداگذاشتن . [ گ ُ ت َ ] (مص ) نهادن . (برهان ). هشتن . قرار دادن . وضع کردن . برجای نهادن : عذب ؛ گذاشتن چیزی را. مغادرة؛ ماندن و گذشتن . اغدار؛ سپس گذاشتن شتر و گ
دروغ گفتنلغتنامه دهخدادروغ گفتن . [ دُ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) تکلم به دروغ . سخن گفتن به دروغ . سخن ناراست گفتن . کذب گفتن . ابتشاک . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). ابطال . اخت