گبه حشاللغتنامه دهخداگبه حشال . [ گ ُب ْ ب ِ ح َ ] (اِخ ) دهی از بخش موسیان شهرستان دشت میشان ، در 56هزارگزی جنوب خاوری موسیان و 6هزارگزی باختر راه فکه به موسیان . دشت و گرمسیری و س
حال گاهلغتنامه دهخداحال گاه . (اِ مرکب ) حال گه . میدانی را گویند که در آن چوگان بازی کنند، و شاید که از تغییر لهجه ٔ قومی است ، در اصل هالگه به های هوز، چه هال در فارسی بمعنی گوی
جامدلغتنامه دهخداجامد. [ م ِ ] (ع ص ) از جَمدو جُمود. ایستاده . خشک شده از خون و جز آن . (از اقرب الموارد). فسرده و منجمد شده . (آنندراج ). افسرده . (دهار). بسته . مقابل مایع. ض
حال گاهلغتنامه دهخداحال گاه . (اِ مرکب ) حال گه . میدانی را گویند که در آن چوگان بازی کنند، و شاید که از تغییر لهجه ٔ قومی است ، در اصل هالگه به های هوز، چه هال در فارسی بمعنی گوی
خوب حاللغتنامه دهخداخوب حال . (ص مرکب ) خوشحال .سرحال . || کنایه از ثروتمند : یک چند گاه داشت مرا زیر بند خویش گه خوب حال و باز گهی بینوا شدم .ناصرخسرو.
ملونیلغتنامه دهخداملونی . [ م ُ ل َوْ وَ ] (حامص ) حالت و چگونگی ملون . رجوع به ملون شود.- ملونی کردن ؛ تغییر رنگ دادن . دگرگون شدن . تغییر حال دادن : گاه چو حال عاشقان صبح کند
نواگریلغتنامه دهخدانواگری . [ ن َ گ َ ] (حامص مرکب ) نغمه سرائی . سرودگویی . نوازندگی . عمل نواگر : گاه چو حال عاشقان صبح کند ملونی گه چو حلی ّ دلبران مرغ کند نواگری .خاقانی .