گبزفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. گنده؛ ستبر: ◻︎ با چنین گبزی و هفتاندام زفت / از شکاف در برون جستند تفت (مولوی: ۴۳۷).۲. قوی.
گبزلغتنامه دهخداگبز. [ گ َ ] (ص ) هر چیز گنده و قوی و سطبر. (برهان ) (آنندراج ) (غیاث ). سترگ و بزرگ . فربه : یک زمان چون خاک سبزت میکندیک زمان پربادو گبزت میکند. مولوی (مثنوی
گازرگویش بختیارینام نوعى حشره قاببال با رنگ سیاه مایل به سبز شبیه به سوسک صحرایى که در تیرهاى پوسیده سقف یا تنه پوسیده درختان لانه مىسازد و به هنگام پروازصدایى بم تولید مىکند.
گاز گرفتنگویش اصفهانی تکیه ای: gâz begiri طاری: giza ârgat(mun) طامه ای: gez gitan طرقی: giz gatmun کشه ای: giz gatmun نطنزی: gez geretan
غفصلغتنامه دهخداغفص . [ غ َ ] (ص ) تندار و لک و سطبر و فربه . این لفظ جز در فردوس اللغات در دیگر کتب معتبره ٔ لغات یافته نمیشود و ظاهراً در اصل گبز بوده به معنی سطبر و قوی چنان
تعب کشیدنلغتنامه دهخداتعب کشیدن . [ ت َ ع َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) رنج بردن . درد کشیدن . سختی و محنت کشیدن : کو صبح که بار شب کشیدم در راه بلا تعب کشیدم . خاقانی .تو از گرانی خود
سبزفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. هر چیزی که به رنگ برگ درخت و گیاه تازه باشد.۲. (اسم) رنگی که از ترکیب رنگ آبی و رنگ زرد بهدست آید. سبز شدن: (مصدر لازم)۱. به رنگ سبز درآمدن؛ رنگ سبز به خود
بلغتنامه دهخداب . (حرف ) حرف دوم است از الفباء فارسی و نیز حرف دوم از الفبای عربی و همچنین حرف دوم از ابجد و آنرا «با» و «باء» و «بی » خوانند. و آن یکی از حروف محفوره ، شفهیه