گبرگویش گنابادی گبر در گویش گنابادی به معنای انسان تنومند و قوی هیکل گفته میشود.گبر به زرتشتیان قدیم که پس از حمله اعراب مسلمان نشدند به طئنه اطلاق میگردید.حال آنکه گبر ها با ز
گبرلغتنامه دهخداگبر. [ گ َ ] (هزوارش ، اِ) در آرامی (هزوارش ) گبرا بمعنی مرد است . رجوع به گبر شود. مرد. مرد بزرگ . معرب آن جبر است :و اسلم براووق حییت به و انعم صباحاً ایها ال
گبر شدنلغتنامه دهخداگبر شدن . [ گ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) زردشتی شدن . مجوس گردیدن : تمجس ؛ گبر شدن . (تاج المصادر بیهقی ).
گبریلغتنامه دهخداگبری . [ گ َ ] (اِخ ) ملامحمد قاسم . از شعرای ایران از مردم کاشان . او راست :گلخن نشین آتش سودا کسی مبادسرگرم شعله های تمنا کسی مبادآن را که رد کنیم شود رد کائن
گبریلغتنامه دهخداگبری . [ گ َ ] (حامص ) گبر بودن . دین گبر داشتن . مجوس بودن : و مبتدعان آنجا [ پارس ] ثبات نیابند و تعصب مذهب گبری ندانند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 117). از پادشا
گبریلغتنامه دهخداگبری . [ گ َ ] (ص نسبی ، اِ) لهجه ٔ زرتشتیان ایران (مخصوصاً یزد و کرمان ). رجوع به گبر و مقدمه ٔفرهنگ بهدینان بقلم پورداود صفحه ٔ 5 ببعد شود. در فرهنگ مزبور لغا
گبر شدنلغتنامه دهخداگبر شدن . [ گ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) زردشتی شدن . مجوس گردیدن : تمجس ؛ گبر شدن . (تاج المصادر بیهقی ).