گاوکون کردنلغتنامه دهخداگاوکون کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از طهارت کردن و ریدن . (برهان ) (آنندراج ) (رشیدی ) : آن خداوندی که بر ریش بداندیشان اوگاوکون کردن نداند کس مگر تکلک ب
گاسکونیلغتنامه دهخداگاسکونی . [ ک ُن ْی ْ ] (اِخ ) در تقسیمات کشوری سابق فرانسه ، یکی از خطه های جنوب غربی بشمار میرفت ، از طرف مغرب با خلیج گاسکنی متشکل از اقیانوس اطلس از جانب جن
گاسکونادلغتنامه دهخداگاسکوناد. [ ک ُ ] (اِخ ) نام رودی است در جماهیر متفقه ٔ آمریکای شمالی ، و در جمهوری میسوری ، که وارد نهر عظیم میسوری تابع نهر میسی سیپی میگردد و در جهت جنوبی از
گاسکونی کورفزیلغتنامه دهخداگاسکونی کورفزی . [ ک ُن ْی ْ ] (اِخ ) (خلیج گاسکونی ) این نام را به قسمت واقع در بین سواحل غربی فرانسه و سواحل شمالی اسپانیا از اقیانوس اطلس اطلاق نمایند و یک خ
ریش گاولغتنامه دهخداریش گاو. [ ش ِ / ش ْ ] (ترکیب اضافی ، ص مرکب ) مردم احمق و ابله و طامع و صاحب آمال و آرزوهای دور و دراز، مانند کسی که همه روزه صبح از خانه ٔ خود به درآید به امی
ریشخندلغتنامه دهخداریشخند. [ خ َ ] (اِمص مرکب ) سخره . (شرفنامه ٔ منیری ). کنایه از سخریه و استهزاء. (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). استهزاء و تمسخر. (غیاث اللغات ). فسوس . افسوس .
حاشاکلغتنامه دهخداحاشاک . (ع صوت ) دور باد از تو : پس بگویند بنده را حاشاک مردکی ریش گاو و کون خر است . انوری .مهر از تو توان برید هیهات کس بر تو توان گزید حاشاک . سعدی .تو بحری
کونلغتنامه دهخداکون . (اِ) سرین و جفته و نشستنگاه باشد. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سرین . نشستنگاه . مقعد. در پزشکی ، نشیمنگاه و در حقیقت ناحیه ٔ سرینی است ومخرج در فر
لوزینهلغتنامه دهخدالوزینه . [ ل َ / لُو ن َ / ن ِ ] (اِ) لوزینج . جوزقند یا جوزآگند امروزی و یا چیزی شبیه بدان بوده است . جوزینق . (دهار). قطائف . (منتهی الارب ). شکر بادام . قسمی