گاوارهلغتنامه دهخداگاواره . [ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) گله ٔ گاو. (برهان ). و آن را گوباره هم میگویند. (جهانگیری ) : برین بر یکی داستان زد کسی کجا بهره بودش ز دانش بسی که خر شد که خوا
گهواره ٔ دیولغتنامه دهخداگهواره ٔ دیو. [ گ َهَْ رَ / رِ ی ِ وْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نام فنی از کشتی است که دو حریف یکدیگر را تکان میدهند تا یکی را بی خبر کرده بر زمین بنوازد. (بها
گاوبارهلغتنامه دهخداگاوباره . [ رَ / رِ ] (اِ مرکب )گله ٔ گاو. رجوع به گاواره و گاباره و گوباره شود.
گابارهلغتنامه دهخداگاباره . [ رَ / رِ ] (اِ) غار و شکاف کوه . || (اِ مرکب ) گله ٔ گاو. (جهانگیری ) (برهان ). در گناباد، گاواره ، گله ٔ گاو و گوسفند را گویند. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ
گاخوارهلغتنامه دهخداگاخواره . [ خوا / خا رَ / رِ ] (اِ مرکب ) گهواره و به عربی مهد خوانند. (برهان ). و رجوع به گاهواره و گهواره و گاواره شود.
کابیلهلغتنامه دهخداکابیله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ) هاون باشد. (صحاح الفرس ). هاون بود. (سه نسخه از لغت فرس ) (اوبهی ). هاون چوبین بود. (فرهنگ اسدی چ پاول هرن ) : خایگان تو چو کابیله ش
گاهوارهلغتنامه دهخداگاهواره . [ هَْ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) (از: گاه (تخت ) + واره )، پهلوی گاهوارک ، کردی گهوره . (برهان قاطع چ معین ). گهواره . (برهان قاطع چ معین ). گهواره . (برهان