گاری چیلغتنامه دهخداگاری چی . (ص مرکب ، اِ مرکب ) کسی که گاری میراند. دارنده ٔ گاری . آنکه با گاری اشیاء را حمل کند.
گاریچیلغتنامه دهخداگاریچی . (اِخ ) دهی است از دهستان ستخواست بخش اسفراین شهرستان بجنورد، واقع در 50 هزارگزی باختر اسفراین . جلگه ، معتدل ، دارای 4 تن سکنه . زبان کردی . آب آن از ق
گاریلغتنامه دهخداگاری . (پسوند) مرکب از «گار» مزید مؤخر + «ی » حاصل مصدر. این کلمه به آخر اسم معنی و ریشه ٔ فعل پیوندد و حاصل مصدر یایی سازد:سازگاری : به هر چش رسد سازگاری کندف
چیلغتنامه دهخداچی . (ترکی ، پسوند) در ترکی پسوند نسبت شغلی است و دارنده و متصدی معنی میدهد چون در آخر کلمه درآید به معنی «گر» و «کار» فارسی باشد و گویا همان است که ما در گوانج
رانندهلغتنامه دهخداراننده . [ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف ) که براند. که عمل راندن انجام دهد. || محرک . حرکت دهنده بجلو. فشاردهنده که به جلو برد. || که وسایط نقلیه و جز آن را از جایی بجا
گاریلغتنامه دهخداگاری . (ص ) چیزبیمدار و ناپاینده و بی ثبات را گویند. (آنندراج ) (برهان قاطع) (جهانگیری ). فانی . ناپایدار : دنیا همه در غرور دارد یاری بس غره مشو ز روزگار گاری