دست گرایلغتنامه دهخدادست گرای . [ دَ گ َ ] (نف مرکب ) گراینده ٔ دست . آموخته و مأنوس دست : جگر بیست مبارز ستدن روز مصاف نیزه ٔ هشت رش دست گرای تو کند. منوچهری . || (ن مف مرکب ) گرا
trolleysدیکشنری انگلیسی به فارسیچرخ دستی، واگن برقی، چرخ دستی مامور تنظیف، گاری بارکش، اتومبیل بارکش کوتاه، با واگن برقی حمل کردن