کیپالغتنامه دهخداکیپا. (اِ) نوعی از طعام که روده ٔ باریک گوسفند را پاک کرده در جوف آن گوشت قیمه و دال نخود و برنج و مصالح پر کرده در روغن بپزند. از لغات ترکی نوشته شد. (غیاث ) (
کیپالغتنامه دهخداکیپا. [ ک َ / ک ِ ] (اِ) به لغت زند و پازند نقره را گویند، و به عربی فضه خوانند. (برهان ) (آنندراج ). به لغت زند و پازند، نقره و سیم . (ناظم الاطباء). هزوارش ،
کیپافرهنگ انتشارات معین(اِ.) = گیپا: شکنبة گوسفند که در آن گوشت قیمه و برنج و لپه و جز آن آکنده پزند و خورند.
کیپافروشلغتنامه دهخداکیپافروش . [ ف ُ] (نف مرکب ) کیپافروشنده . آنکه کیپا پزد و فروشد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کیپا شود.
کیپانیدنلغتنامه دهخداکیپانیدن . [ دَ] (مص ) مایل شدن و رغبت کردن . || عدالت کردن و داد دادن . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
کیپانیدنلغتنامه دهخداکیپانیدن . [ ک َ دَ ] (مص ) افروختن شمع و چراغ . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
کیپاپزلغتنامه دهخداکیپاپز. [ پ َ ] (نف مرکب ) آنکه کیپا پزد. (فرهنگ فارسی معین ). || رَوّاس . کله پز. آنکه کله پاچه ٔ پخته فروشد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخ-دا) : کیپاپزان که صبح
کیپاپزیلغتنامه دهخداکیپاپزی . [ پ َ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل کیپاپز. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || (اِ مرکب ) دکان کیپاپز. رجوع به کیپاپز شود.
کیپافروشلغتنامه دهخداکیپافروش . [ ف ُ] (نف مرکب ) کیپافروشنده . آنکه کیپا پزد و فروشد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کیپا شود.
کیپاپزلغتنامه دهخداکیپاپز. [ پ َ ] (نف مرکب ) آنکه کیپا پزد. (فرهنگ فارسی معین ). || رَوّاس . کله پز. آنکه کله پاچه ٔ پخته فروشد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخ-دا) : کیپاپزان که صبح
کیپانیدنلغتنامه دهخداکیپانیدن . [ دَ] (مص ) مایل شدن و رغبت کردن . || عدالت کردن و داد دادن . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
کیپانیدنلغتنامه دهخداکیپانیدن . [ ک َ دَ ] (مص ) افروختن شمع و چراغ . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
کیپاپزیلغتنامه دهخداکیپاپزی . [ پ َ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل کیپاپز. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || (اِ مرکب ) دکان کیپاپز. رجوع به کیپاپز شود.