کیومرثفرهنگ نامها(تلفظ: ki(a)yomars) (= گیومرت) ، زندهی فانی ، جزء اول ' گیو ' و ' گیه ' به معنی جان و زندگی است و جزء دوم 'مرتن ' صفت است به معنی مردنی و در گذشتنی و به تعبیر
کیومرثلغتنامه دهخداکیومرث . [ ک َ م َ ] (اِخ ) ابن کیکاوس . از ملوک بادوسبان (متوفی به سال 963 هَ . ق .). رجوع به بادوسبان شود.
کیومرثلغتنامه دهخداکیومرث . [ ک َ م َ ] (اِخ ) ابن جهانگیر. از ملوک بادوسبان (914 هَ . ق .) رجوع به بادوسبان شود.
کیومرثلغتنامه دهخداکیومرث . [ ک َ م َ ] (اِخ ) ابن بهمن [ دوم ] (956 هَ . ق .). از ملوک بادوسبان . رجوع به بادوسبان شود.
کیومرثلغتنامه دهخداکیومرث . [ ک َ م َ ] (اِخ ) ابن بیستون بن گستهم بن زیار. از ملوک بادوسبان (807 هَ . ق .). رجوع به بادوسبان و حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 333 شود.
کیومرثیهلغتنامه دهخداکیومرثیه . [ ک َ م َ ثی ی َ ] (اِخ ) فرقه ای ازمجوس ، منسوبند به کیومرث و ایشان دو اصل ثابت کنند،یکی نور و دویم ظلمت ، و نور را یزدان خوانند و ظلمت را اهرمن ، و
کیومرتلغتنامه دهخداکیومرت . [ ک َ م َ ] (اِخ ) اول کسی است از فرزندان آدم علیه السلام که پادشاه شد. پیوسته در کوه گشتی و پوست پوشیدی . و با ثای مثلثه هم می گویند که کیومرث باشد، و
کیومرسیلغتنامه دهخداکیومرسی . [ ک َ م َ ] (اِخ ) جزء طایفه ٔ چهارلنگ بختیاری و خود دارای شعبه های مختلف است . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 76). رجوع به همان مأخذ شود.
کیومورثیلغتنامه دهخداکیومورثی . [ ک َ رَ ] (ص نسبی ) منسوب به کیومرث : نگشتی ز راه کیومورثی هم از راه هوشنگ و طهمورثی . فردوسی .رهش دین یزدان کیومورثی نژاد و بزرگیش طهمورثی . اسدی .
کیومرثیهلغتنامه دهخداکیومرثیه . [ ک َ م َ ثی ی َ ] (اِخ ) فرقه ای ازمجوس ، منسوبند به کیومرث و ایشان دو اصل ثابت کنند،یکی نور و دویم ظلمت ، و نور را یزدان خوانند و ظلمت را اهرمن ، و
سیامکلغتنامه دهخداسیامک . [ م َ ] (اِخ ) نام پسر کیومرث . (برهان ) (از آنندراج ) (غیاث ) : سیامک بدش نام فرخنده بودکیومرث را دل بدو زنده بود.فردوسی .