کیسم چوبکللغتنامه دهخداکیسم چوبکل . [ س ُ ک ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش آستانه است که در شهرستان لاهیجان واقع است و 211 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
کیسملغتنامه دهخداکیسم . [ س ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش آستانه است که در شهرستان لاهیجان واقع است و 211 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
کیسملغتنامه دهخداکیسم . [ ک َ س َ ] (اِخ ) پدر بطنی ، کیاسم فرزندان او که درگذشتند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نام پدرگروهی از تازیان که منقرض شده اند. (ناظم الاطباء).
کیسة صفراگویش اصفهانی تکیه ای: zahladun طاری: kisasafrâ طامه ای: za:rdun طرقی: kisasafrâ / zahra کشه ای: kisasafrâ نطنزی: za:rdun
پاسدارلغتنامه دهخداپاسدار. (نف مرکب ) نگاهبان . مراقب . نگهبان . حارس . پاسبان . عاس : بزد تیغ بر گردن پاسدارسرآمد بر او گردش روزگار. فردوسی .چو برگشت رستم بر شهریارازایران سپه گی
زخمهلغتنامه دهخدازخمه . [ زَ م َ / م ِ ] (اِ) مطلق زدن . (از آنندراج ) (از انجمن آرا). زخمه مانند زخم مرادف زدن مطلق در فارسی بکار میرود. به زدن بمعنی جراحت وارد کردن و یا زدن ب
طیلسانلغتنامه دهخداطیلسان . [ طَ ل َ ] (معرب ، اِ) بفتح طاء و تثلیث لام ، از قول عیاض و غیر او، چادر. معرب است ، اصله تالشان . (منتهی الارب ) (المغرب للمطرزی ). اعجمی معرب و الجمع
بلغتنامه دهخداب . (حرف ) حرف دوم است از الفباء فارسی و نیز حرف دوم از الفبای عربی و همچنین حرف دوم از ابجد و آنرا «با» و «باء» و «بی » خوانند. و آن یکی از حروف محفوره ، شفهیه
چوبلغتنامه دهخداچوب . (اِ) ماده پوشیده از پوست ، تشکیل دهنده ٔ درخت اعم از ساقه و ریشه و شاخه ٔ آن . ماده ای سخت که ریشه وساقه و تنه و شاخه ٔ درخت را تشکیل میدهد. (از ناظم الاط