کار به گوشه چیدنلغتنامه دهخداکار به گوشه چیدن . [ ب ِ ش َ / ش ِ دَ ] (مص مرکب )فراموش کردن و از یاد بردن . (آنندراج ) : به گوشه همه کارها چیده اندازو گوشه ٔ کاری ار دیده اند.ظهوری (از آنندر
ایدونلغتنامه دهخداایدون . [ ای / اَ /اِ ] (ق ) اینچنین . (برهان ) (آنندراج ). اینچنین و بدین طریق . (ناظم الاطباء). همچنین . (لغت فرس اسدی ) (اوبهی ) (غیاث اللغات ) . پهلوی ، اتو
طبعلغتنامه دهخداطبع. [ طَ ] (ع اِ) سرشت که مردم بر آن آفریده شده . ج ، طباع . (منتهی الارب ). خوی . (دستور اللغة ادیب نطنزی ). طبیعت . (مهذب الاسماء). آخشیج . (فرهنگ خطی اسدی م
کیرلغتنامه دهخداکیر. (ع اِ) دمه ٔ آهنگری . ج ، کیار. کیَرة، کیران . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خیکی که آهنگر بدان کوره را می دمد، و کوره را که از گل سازند «کور» گویند. (از
گوغازگیلغتنامه دهخداگوغازگی . [ زَ / زِ ] (حامص ) بیکاری . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). کاهلی : ای بت خیز کیر آخر تا کی از گوغازگی تا چون من صاحب نیابی سخت گیر و چاپلوس (کذا).طیا
مجاجنگلغتنامه دهخدامجاجنگ . [م َ ج َ ] (اِ) چرمینه را گویند و آن چیزی باشد مانندآلت تناسل که از چرم دوزند و زنان آتش شهوت بدان فرونشانند، و با جیم فارسی هم آمده است . (برهان ). چر