کیدلغتنامه دهخداکید. [ ک َ ] (ع مص ) بد سگالیدن . (ترجمان القرآن ). بد سگالیدن . مکید و مکیدة مثله . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || خدعه کردن با کسی و مکر کردن با او. (ناظم الاط
کیدلغتنامه دهخداکید. [ ک َ /ک ِ ] (اِ) چیزی را گویند که بدان طلا و نقره و امثال آن را به هم وصل کنند، و آن را به عربی لحیم خوانند. (برهان ). لحیم و آنچه بدان طلا و نقره را پیون
کیدودةلغتنامه دهخداکیدودة. [ ک َ دَ ] (ع مص ) خواستن و نزدیک شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بخواستن و نزدیک شدن به فعل . (زوزنی ).
کیدوزلغتنامه دهخداکیدوز. [ ک ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان زمج است که در بخش ششتمد شهرستان سبزوار واقع است و 995 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
کیدپالغتنامه دهخداکیدپا. (اِخ ) نام نوشابه که معرب آن قیدافه است . (فرهنگ رشیدی ). نام زنی است که پادشاه بردع بوده و او را نوشابه می گفتند و معرب آن قیدافه است . (برهان ) (آنندرا