کیبلغتنامه دهخداکیب . (اِ) از راستی به کژی شدن یا فریفتن به عشق . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 28). رجوع به کیبیدن شود. || پیچ و پیچیدگی . || خمیدگی . || (ص ) مختلط و درهم . (ناظم ا
کیبلغتنامه دهخداکیب . (ع اِ) نوعی از حصیر کوچک و ستبر. ج ، کیاب ، اکیاب . گفته شده است که این کلمه ریشه ٔ پارسی دارد ولی من در این زبان آن را نیافته ام . (از دزی ج 2 ص 503).
کیبیدهفرهنگ انتشارات معین(دَ یا دِ) (اِمف .) 1 - به یکسو رفته ، کناره گرفته . 2 - از جایی به جایی شده . 3 - تحاشی کرده . 4 - انحراف یافته ، منحرف . 5 - فریفته (به عشق ).