کیانهلغتنامه دهخداکیانه . [ ک َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) منسوب به کیان ، یعنی پادشاهی . (ناظم الاطباء).
کیانةلغتنامه دهخداکیانة. [ ن َ ] (ع اِمص ) پذرفتاری . (منتهی الارب ) (آنندراج ). پذرفتاری و کفالت . (ناظم الاطباء). کفالت ، و آن اسم است از: کنت علی فلان کوناً؛ ای تکفلت به . (از
بی کینهلغتنامه دهخدابی کینه . [ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) (از: بی + کینه ) بدون کینه . که حس کینه و انتقامجوئی ندارد : همه شهر مکران تو ویران کنی چو بی کینه آهنگ شیران کنی . ف
چین کیانگلغتنامه دهخداچین کیانگ . [ ک َ ] (اِخ ) بندر آزاد چین بر ساحل یانک تسه کیانگ در (کیانگ مو) دارای 625000 سکنه .
کیانلغتنامه دهخداکیان . (ادات استفهام ، ضمیر استفهامی ) جمع «که » برای استفهام ذوی العقول است . (آنندراج ). ج ِ کی ، یعنی چه کسان ، و کیانند، یعنی چه کسانند. (ناظم الاطباء). ج ِ
کیانهلغتنامه دهخداکیانه . [ ک َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) منسوب به کیان ، یعنی پادشاهی . (ناظم الاطباء).
کیانةلغتنامه دهخداکیانة. [ ن َ ] (ع اِمص ) پذرفتاری . (منتهی الارب ) (آنندراج ). پذرفتاری و کفالت . (ناظم الاطباء). کفالت ، و آن اسم است از: کنت علی فلان کوناً؛ ای تکفلت به . (از
کیانتلغتنامه دهخداکیانت . [ ن َ ] (ع اِمص ) پذیرفتاری . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کیانة شود.
فازلیسلغتنامه دهخدافازلیس . [ زِ ] (اِخ ) شهری بود در پام فیلیه و جزایر کیانه (سی یانه ) در نزدیک بغاز استانبول کنونی . درتاریخ روابط ایران و یونان در زمان اردشیر درازدست پادشاه ه
کونلغتنامه دهخداکون . [ ک َ ] (ع مص )بودن . (ترجمان القرآن ) (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). بودن و هست شدن ، و کِیان و کینونة مثل آن است . (منتهی الارب ). کان الشی ٔ کوناً و کی