کیارلغتنامه دهخداکیار. (ع مص ) دنب برداشتن اسب در دویدن ، و الفعل من ضرب او نصر. (منتهی الارب ). دمب برداشتن اسب وقت دویدن . (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
کیارلغتنامه دهخداکیار. [ کیا / ک ُ ] (اِ) کاهلی . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 127). به معنی کاهلی باشد. (برهان ) (آنندراج ). کاهلی . تنبلی . (ناظم الاطباء) : خماردار همه ساله باکیار
کیعرلغتنامه دهخداکیعر. [ ک َ ع َ ] (ع اِ) شیربچه ٔ فربه .(منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
کیارودلغتنامه دهخداکیارود. (اِخ ) رودخانه ای است که به بحر خزر می ریزد ومحل صید ماهی می باشد. (از جغرافیای طبیعی کیهان ).
کیارالغتنامه دهخداکیارا. [ ک َ ] (اِ) اندوه و ملالت . (فرهنگ رشیدی ) (برهان ) (ناظم الاطباء). اندوه و ملال . (آنندراج ). || تیرگی روی باشد به سبب گلو فشردن و خفه کردن ، یا چیزی ب
کیارئیس بهمنیارلغتنامه دهخداکیارئیس بهمنیار. [ رَ ب َ م َن ْ ] (اِخ ) ابوالحسن بهمنیاربن مرزبان آذربایجانی . رجوع به ابوالحسن بهمنیار و تعلیقات چهارمقاله و «تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی
کیارودلغتنامه دهخداکیارود. (اِخ ) رودخانه ای است که به بحر خزر می ریزد ومحل صید ماهی می باشد. (از جغرافیای طبیعی کیهان ).
کیارالغتنامه دهخداکیارا. [ ک َ ] (اِ) اندوه و ملالت . (فرهنگ رشیدی ) (برهان ) (ناظم الاطباء). اندوه و ملال . (آنندراج ). || تیرگی روی باشد به سبب گلو فشردن و خفه کردن ، یا چیزی ب