کژ کردنلغتنامه دهخداکژ کردن . [ ک َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تعویج . (دهار). منحنی کردن . پیچیدن . کج کردن . (ناظم الاطباء). ناراست کردن . پیچان کردن : بشنو پند بدین اندر و بر حق بایست
کج کردنلغتنامه دهخداکج کردن . [ ک َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خم کردن . تعویج . (یادداشت مؤلف ). پیچانیدن . معوج کردن . خمانیدن . خم دادن . (فرهنگ فارسی معین ). خل کردن . دوتا کردن . دو
کژ گردانیدنلغتنامه دهخداکژ گردانیدن . [ ک َ گ َ دَ ] (مص مرکب ) کژ کردن . تعویج . تلویج . (منتهی الارب ). رجوع به کژ کردن و کج کردن شود.
اطاشةلغتنامه دهخدااطاشة.[ اِ ش َ ] (ع مص ) کژ کردن تیر را از هدف . (از اقرب الموارد). به یک سو انداختن تیر را از نشانه و مایل گردانیدن از آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الا
اصعارلغتنامه دهخدااصعار. [ اِ ] (ع مص ) کژ کردن رخسار از کبر و نخوت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اصعار خدّ؛کج کردن یا برگرداندن آنرا از نگریستن بمردم برای خوار شمر
صعرلغتنامه دهخداصعر. [ ص َ ع َ ](ع مص ) کژ کردن رخسار از کبر. || کوچک شدن سر. || خوردن صعاریر را که صمغی است . (منتهی الارب ). || (اِمص ) کجی روی یا کجی یکی از دو جانب روی یا ب