کژنگرلغتنامه دهخداکژنگر. [ ک َ ن ِ گ َ ] (نف مرکب ) کژ نگرنده . که با کژی نگرد. کج بین . دوبین . احول . کاژ : آن خبیث از شیخ می لائید ژاژکژنگرباشد همیشه عقل کاژ. مولوی . || بدنظر
زوال یافتنلغتنامه دهخدازوال یافتن . [ زَ ت َ ] (مص مرکب ) زوال پذیرفتن . نقصان یافتن . از میان رفتن : روز دانش زوال یافت که بخت به من راست فکر کژنگر است . خاقانی .همه شب در اندیشه کای
ژاژ لائیدنلغتنامه دهخداژاژ لائیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) بیهوده و یاوه گفتن . ژاژ خائیدن : آن خبیث از شیخ می لائید ژاژکژنگر باشد همیشه عقل کاژ.مولوی .
عقل کاژلغتنامه دهخداعقل کاژ. [ ع َ ] (ص مرکب ) کژعقل . که کژبین باشد : آن خبیث از شیخ می لائید ژاژکژنگر باشد همیشه عقل کاژ.مولوی .
ژاژفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. (زیستشناسی) گیاهی بیمزه، خاردار، و خودرو شبیه درمنه که در صحراها میروید. شتر آن را از زمین میکند و میجود اما نمیتواند نرم کند و فرو ببرد. جز سوختن مصرف