کچریلغتنامه دهخداکچری . [ ک ِ ] (هندی ، اِ) طعامی است مرکب از برنج و ماش و روغن و بیشتر در هندوستان پزند. (برهان ). خورشی که هندیان از برنج و ماش و روغن کنند و این لغت نیز هندی
کاریفرهنگ انتشارات معین[ په . ] (ص نسب .) 1 - فعال ، مفید. 2 - پهلوان و دلاور جنگی . 3 - بسیار مؤثر، کارگر.
کاریرفرهنگ انتشارات معین(یِ) [ انگ . ] (اِ.) 1 - سازمانی که کارش برقراری ارتباط تلفنی از راه دور است . 2 - سابقة شغلی .
ثغاریرلغتنامه دهخداثغاریر. (ع اِ) درداب . شمامه . دستنبویه . کچری . و بلغت اهل شام شمام خوانند و به فارسی دستنبو و به اصفهانی دستنبویه . (اختیارات بدیعی ). و آن نوعی از خربزه ٔکوچ
کجریلغتنامه دهخداکجری . [ ک ِ ] (اِ) طعامی بوده است ، شاید بورانی اسفناج یا چیزی مانند آن . (یادداشت مؤلف ) : بنابراین در ایام طوی هرگاه خواجه پیر احمد بر سرآش می نمودجهت خواجه
مهیوهلغتنامه دهخدامهیوه . [ م َهَْ ی َ وَ / وِ ] (اِ مرکب ) ماهیابه . ماهیاوه که نانخورش مردم لار است که ازماهی کوچک سازند و خورند. (برهان ). نانخورشی که اکثر و اغلب مردم از ماهی
دستنبولغتنامه دهخدادستنبو. [ دَ تَم ْ ] (اِ مرکب ) دستنبوی . دست بویه . شمام . دستنبویه . شمامه . ابن البیطار گوید در شام آن را لفاح گویند با اینکه لفاح چیز دیگر است . (یادداشت مر