کپرلغتنامه دهخداکپر. [ ک َ پ َ ] (اِ) در لغت مردم بلوچ ، خانه ای است از نی و بوریا و مانندآن . خانه هائی است که اسکلت آنها از چوب خرماست و اطراف آنها با حصیر بسته می شود. نام خانه های حصیری که در فلاحیه خوزستان کنند، که گاه از منسوجی درشت و گاه از شاخ و برگ درخت ساخته می شود. (یادداشت مؤلف
کپرلغتنامه دهخداکپر. [ ک َ پ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جاپلق شهرستان الیگودرز. سکنه 305 تن . آب از قنات و چاه . محصول آن غلات و لبنیات . شغل اهالی زراعت و گله داری . صنایع دستی آنان جاجیم بافی است . (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6</s
واگنک پشتِ کارpush carواژههای مصوب فرهنگستانواگن کاری چهارچرخهای برای حمل افراد و مصالح سنگین که میتوان آن را هل داد یا با موتور به حرکت درآورد
فرغون پشتکارtrack dolly, rail dolly, pony carواژههای مصوب فرهنگستانافزارهای متشکل از چرخ ـ محور با لبه و کفی شبیه به فرغون برای حمل مصالح خط بهصورت دستی در مسافتهای کوتاه
روکشکاری گرمmould cure retreading, hot cap, mould cure, hot retreading, remouldingواژههای مصوب فرهنگستانروشی که در آن رویۀ خام را بر مَنجید سابخورده میکشند و سپس در قالب گرم میپزند
کپراسلغتنامه دهخداکپراس . [ ک َ ] (اِ) بمعنی تبذل و بذله گویی باشد و آن حشمت از خود برداشتن و با مردم خوش طبعی و مزاح بسیار کردن و هرزه گویی باشد. (برهان ) (آنندراج ). لاغ کردن . خوش دأبی کردن . مزاح کردن . (یادداشت مؤلف ).
کپرگهلغتنامه دهخداکپرگه . [ ک َ پ َ گ َ ] (اِخ )دهی است از دهستان قلعه حاتم شهرستان بروجرد. سکنه 100 تن . آب از چشمه و رودخانه . محصول آنجا غلات . شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
کپرنشینلغتنامه دهخداکپرنشین . [ ک َ پ َ ن ِ ] (نف مرکب ) آنکه در کپر زندگی کند. که مقیم کپر باشد. که خانه در کپر دارد. چادرنشین . مقابل ده نشین و روستایی . (یادداشت مؤلف ).
کپرنیکلغتنامه دهخداکپرنیک . [ ک ُ پ ِ ] (اِخ ) منجم مشهور از مردم لهستان و اوست که پس از ابوریحان بیرونی قائل به مرکزیت خورشیدو متحرک بودن زمین شد و نظام بطلمیوس را نسخ کرد. (یادداشت مؤلف ). در نوزدهم فوریه سال 1473 م . در شهرتورن در لهستان بدنیا آمد و چون یتی
کپراسلغتنامه دهخداکپراس . [ ک َ ] (اِ) بمعنی تبذل و بذله گویی باشد و آن حشمت از خود برداشتن و با مردم خوش طبعی و مزاح بسیار کردن و هرزه گویی باشد. (برهان ) (آنندراج ). لاغ کردن . خوش دأبی کردن . مزاح کردن . (یادداشت مؤلف ).
کپرگهلغتنامه دهخداکپرگه . [ ک َ پ َ گ َ ] (اِخ )دهی است از دهستان قلعه حاتم شهرستان بروجرد. سکنه 100 تن . آب از چشمه و رودخانه . محصول آنجا غلات . شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
کپرنشینلغتنامه دهخداکپرنشین . [ ک َ پ َ ن ِ ] (نف مرکب ) آنکه در کپر زندگی کند. که مقیم کپر باشد. که خانه در کپر دارد. چادرنشین . مقابل ده نشین و روستایی . (یادداشت مؤلف ).
کپرنیکلغتنامه دهخداکپرنیک . [ ک ُ پ ِ ] (اِخ ) منجم مشهور از مردم لهستان و اوست که پس از ابوریحان بیرونی قائل به مرکزیت خورشیدو متحرک بودن زمین شد و نظام بطلمیوس را نسخ کرد. (یادداشت مؤلف ). در نوزدهم فوریه سال 1473 م . در شهرتورن در لهستان بدنیا آمد و چون یتی