کپلغتنامه دهخداکپ . [ ک ُ ] (اِ) به زبان شیرازی قرابه ٔ بزرگ شیشه ای را گویند و کوچک را کبچه گویند. (آنندراج ). قسمی شیشه ٔ بسیار بزرگ برای شراب و سرکه وآب غوره و امثال آن . ش
کپلغتنامه دهخداکپ . [ ک ُ ] (اِ) دهن باشد و به عربی فم گویند. (برهان ). دهان . (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء). فم . (فرهنگ فارسی معین ) : من دهان پیش توکنم پر بادتا زنی بر
کُپْگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی ترسیدن ، جفت کردن ، وحشت کردن ، ریختن ، برعکس کردن ظرف ، خمیده راه رفتن
کپ آمدنلغتنامه دهخداکپ آمدن . [ ک َ م َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، حال مرغی است که می خواهد بچه بگذارد. (جمالزاده ، یکی بود یکی نبود) (فرهنگ فارسی معین ).