کتلچیلغتنامه دهخداکتلچی . [ ک ُ ت َ ] (ترکی ، ص مرکب ) در جمع کتلچیان ، عمله ٔ سلطنتی که شغلشان برپا کردن سراپرده و خیمه و چادر است . (از ناظم الاطباء). || متصدی کتل . رجوع به کتل شود.
کتلیلغتنامه دهخداکتلی . [ ک ِ ] (اِ) در تداول عامیانه ، آوندی از مس یا چدن دارای دسته و لوله طبخ چای را. (از ناظم الاطباء). کتری . رجوع به کتری شود.
کتلیلغتنامه دهخداکتلی . [ ک ُ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شقان بخش اسفراین شهرستان بجنورد. سردسیر. سکنه 364 تن . آب آن از قنات و چشمه . محصول آنجا غلات . شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
قتلیلغتنامه دهخداقتلی . [ ق َ لا ] (ع ص ، اِ) ج ِ قتیل به معنی مقتول . مقتولان . (آنندراج ) (منتهی الارب ). کشته شدگان .
کتلیلغتنامه دهخداکتلی . [ ک ِ ] (اِ) در تداول عامیانه ، آوندی از مس یا چدن دارای دسته و لوله طبخ چای را. (از ناظم الاطباء). کتری . رجوع به کتری شود.
خریملغتنامه دهخداخریم . [ خ ُ رَ ] (اِخ ) نام کتلی است میان بدر و مدینه که آن حضرت صلی اﷲ علیه و آله دروقت رجوع به آنجا عبور فرمودند. (از منتهی الارب ).
کؤودلغتنامه دهخداکؤود. [ ک َ ئو ] (ع ص ) عقبة کؤد ؛ پژ دشوار. (منتهی الارب ). پژ دشوارگذار. (ناظم الاطباء). کوه و کتلی که سخت و دشوار بر آن توان رفتن . (از اقرب الموارد).