کُند کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شکل کُند کردن، دندان چیزیراکشیدن، ازپهنا استفاده کردن، ازکار انداختن
کند کردنلغتنامه دهخداکند کردن . [ ک ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سست و ناتوان کردن . از کار انداختن : تا آن جوان تیز و قوی را چو جادوان این چرخ تیزگرد چنین کرد کند و پیر. ناصرخسرو. || تیزی
کند کردنلغتنامه دهخداکند کردن . [ ک ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سست و ناتوان کردن . از کار انداختن : تا آن جوان تیز و قوی را چو جادوان این چرخ تیزگرد چنین کرد کند و پیر. ناصرخسرو. || تیزی
slackeningدیکشنری انگلیسی به فارسیرها کردن، کند کردن، شل کردن یا شدن، سست کردن، اهسته کردن، کم شدن، خرد شدن
سرمایش لیزریlaser coolingواژههای مصوب فرهنگستانشیوهای برای کند کردن حرکت اتمها در باریکۀ اتمی، با تاباندن باریکۀ لیزر کوکشده در جهت مخالف