کوکنارلغتنامه دهخداکوکنار. (اِ مرکب ) غلاف خشخاش باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 129). غلاف غوزه ٔ خشخاش باشد و به عربی رمان السعال گویند. (برهان ). غلاف غوزه ٔ خشخاش که به فارسی نارکیوا و به عربی رمان السعال گویند که دفع سرفه کند و فارسیان سرفه را کوک گویند و سر
کوکناریلغتنامه دهخداکوکناری . (ص نسبی ) افیون خوران را گویند. (آنندراج ) (انجمن آرا). || مانند کوکنار. به هیئت کوکنار. همچون کوکنار. رجوع به کوکنار شود.
کوکنارخانهلغتنامه دهخداکوکنارخانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب )محلی که در آن کوکنار (پوست خشخاش ) دم کرده می نوشیدند. (از فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کوکنار شود.
کوکناریلغتنامه دهخداکوکناری . (ص نسبی ) افیون خوران را گویند. (آنندراج ) (انجمن آرا). || مانند کوکنار. به هیئت کوکنار. همچون کوکنار. رجوع به کوکنار شود.
کوکنارخانهلغتنامه دهخداکوکنارخانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب )محلی که در آن کوکنار (پوست خشخاش ) دم کرده می نوشیدند. (از فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کوکنار شود.
کوکناریلغتنامه دهخداکوکناری . (ص نسبی ) افیون خوران را گویند. (آنندراج ) (انجمن آرا). || مانند کوکنار. به هیئت کوکنار. همچون کوکنار. رجوع به کوکنار شود.