کوچ و بلوچلغتنامه دهخداکوچ و بلوچ . [ چ ُ ب َ / ب ُ ] (اِخ ) بعضی گویند موضعی است مابین صفاهان و کرمان . (برهان ) (آنندراج ).
کوچ و بلوچلغتنامه دهخداکوچ و بلوچ . [ چ ُ ب َ / ب ُ ] (اِخ ) نام گروهی اند بیابانی که قافله ها زنند بیشتر تیرانداز باشند. (لغت فرس اسدی ). این لغت از توابع است ، و نام طایفه ای باشد ا
کوچولغتنامه دهخداکوچو. (اِخ ) پسر اوکتای قاآن بن چنگیز.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). اوکتای بمناسبت علاقه ای که به کوچو پسر سوم خود داشت ، او را در ایام حیات ولیعهد خویش قرار داد
طغرل بیکلغتنامه دهخداطغرل بیک . [ طُ رِ / رُ ب َ ] (اِخ ) (طغرل اول ) محمدبن میکائیل بن سلجوق بن دقاق ، ملقب به رکن الدین و الدوله ، المکنی به ابوطالب (429 تا 455 هَ . ق .). درراحةا
آبلغتنامه دهخداآب . (اِ) (اوستائی آپ ap، سانسکریت آپ َ apa، پارسی باستانی آپی api، پهلوی آپ ap) مایعی شفاف بی مَزه و بوی که حیوان از آن آشامد و نبات بدان تازگی و تری گیرد. و آ
پناه خانلغتنامه دهخداپناه خان . [ پ َ ] (اِخ ) یکی ازسران طایفه ٔ جوانشیر، او قلعه ٔ شوشی را بنا کرده و پناه آباد نام نهاد. کریم خان زند هنگام عزیمت عراق اورا با دیگر امرا با کوچ و
کوچیدنلغتنامه دهخداکوچیدن . [دَ ] (مص ) کوچ کردن . رحلت کردن . (فرهنگ فارسی معین ). رفتن ایل و طایفه ای از منزلی برای منزل گرفتن در جای دیگر. از جایی به جایی نقل کردن بنه و کسان .