کوچ نشینلغتنامه دهخداکوچ نشین . [ ن ِ ](نف مرکب ) کوچ نشیننده . مهاجر. مستعمره نشین . || (اِ مرکب ) محل کوچ . مرکز مهاجرت . مستعمره . (فرهنگ فارسی معین ). کلنی .
پی گلواژهنامه آزادجایی که بهار بوده وافراد کوچ نشین برای چرای دام دران جان ساکن شدند وثمره ای که برایشان داشت پی(خانه) خود را دربهار زدند وبه پی گل معروف شد
نشینلغتنامه دهخدانشین . [ ن ِ ] (نف ) اسم فاعل مرخم است از نشستن . نشیننده . آن که می نشیند. || نشیننده و نشسته و همیشه بطور ترکیب استعمال می گردد. (ناظم الاطباء). به صورت پساون