کوچک علاییلغتنامه دهخداکوچک علایی . [ چ َ / چ ِ ع َ ] (اِخ ) دهی از دهستان آتابای که در بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس واقع است و 400 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
کوچکدیکشنری فارسی به عربیتافه , جزيي , جيب , دقيقة , صغير , صغير جدا , ضييل , قليلا , لفترة قصيرة , مصغر
کوچکفرهنگ مترادف و متضاد۱. تنگ، محقر ۲. بچه، خرد، خردسال، طفل ۳. صغیر، کمجثه ۴. پست، حقیر ۵. اندک، قلیل ۶. کمحجم ≠ بزرگ، پهن، عریض، فراخ، وسیع
انداملغتنامه دهخدااندام . [ اَ ] (اِ) بدن . (برهان قاطع) (سروری ) (هفت قلزم ). بدن و تن . (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). بمجاز تمام بدن بلکه مطلق جسم را گویند لهذا اندام گل ، اندام
علیفیلغتنامه دهخداعلیفی . [ ع ُ ل َ فی ی ] (ع اِ مصغر) پالان علافی کوچک . (ناظم الاطباء). تصغیر و ترخیم «عِلافی ّ» است و آن پالان منسوب به عِلاف میباشد. (از لسان العرب ) (ذیل اقر
غوزکلغتنامه دهخداغوزک . [ زَ ] (اِ مصغر) غوز خرد. قوز کوچک . برآمدگی و خمیدگی کوچک . رجوع به غوز شود. || استخوان برآمده ٔ طرف علیای وحشی پای ، و توسعاً دست . استخوان برآمده ٔ سا
خاصعلیلغتنامه دهخداخاصعلی . [ ع َ ] (اِخ ) مرکز بخش صالح آباد است این مرکز بنام ده صالح آباد یا خاصعلی معروف است و اما صالح آباد یکی از بخشهای ده گانه ٔ شهرستان ایلام است و حدودش
دامینلغتنامه دهخدادامین . (اِخ ) نام یکی از دهستانهای سه گانه ٔ بخش مرکزی شهرستان ایرانشهر است از ناحیه ٔ مکران و بلوچستان . این دهستان در شمال ایرانشهر واقع و جاده ٔ شوسه ٔ ایرا