کوهکنلغتنامه دهخداکوهکن . [ ک َ ] (اِخ ) لقب «فرهاد». زیرا که خسروپرویز به فریب وعده ٔ وصل شیرین ، کوه بیستون را از فرهاد کندانیده و راه هموار پیدا ساخته بود. (از آنندراج ) (از غیاث ). فرهاد عاشق شیرین . (ناظم الاطباء). لقب فرهاد عاشق شیرین . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :</spa
کوهکنلغتنامه دهخداکوهکن . [ ک َ ] (نف مرکب ) آنکه کوه را می کند و می برد. (فرهنگ فارسی معین ). کسی که کوه می کند و کوه می برد. (ناظم الاطباء).حجار که در کوه صورت تراشد و راه سازد. آنکه از کوه سنگ برد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : خاکی که یافت سایه ٔ حزم تو زآن سپس
کهکانلغتنامه دهخداکهکان . [ ک ُ ] (اِخ ) فرهاد عاشق شیرین . (ناظم الاطباء). رجوع به کوهکن (اِخ ) شود.
کوه کانلغتنامه دهخداکوه کان . (نف مرکب ) یعنی کوهکن و کان به معنی کنده نیز آمده و به فتح کاف مرادف کن ، لیکن از ضرورت شعر است . (آنندراج ). کوهکن . کهکان . (فرهنگ فارسی معین ) : ز آرزوی کف راد تو ز کان گهرگهر برآمد بی کوه کان و بی میتین .فرخی
خارا سفتنلغتنامه دهخداخارا سفتن . [ س ُ ت َ ] (مص مرکب ) شکستن سنگ خارا : کوهکن تعلیم خارا سفتن از استاد داشت هر چه کرد از کاوش مژگان شیرین یاد داشت .ظهوری (از آنندراج ).
سنگ بریدنلغتنامه دهخداسنگ بریدن . [ س َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) سنگ تراشیدن . (آنندراج ) : کوهکن را خود بناخن سنگ می باید بریدجوی شیر و نقش شیرین کار هرمز دور نیست .(آنندراج از غوامض سخن بدون ذکر نام شاعر).