کوحلغتنامه دهخداکوح . [ ک َ ] (ع مص ) چیره شدن در کارزار. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). جنگ کردن با کسی و غلبه یافتن بر او. (ازاقرب الموارد). || فروبردن در آب یا در خاک . (از م
کوةدیکشنری عربی به فارسیشاه نشين , الا چيق , تو رفتگي در ديوار , طاقچه , توي ديوار گذاشتن , پنجره کشتي يا هواپيما , دريچه , مزغل , سوراخ برج
کوةلغتنامه دهخداکوة. [ ک َوْ وَ / ک ُوْ وَ ] (ع اِ) روزن . (دهار). روزن خانه . کَوّ بدون تا نیز مانند آن است یا تذکیر جهت روزن کلان است و تأنیث ، جهت روزن خرد. ج ، کَوی ̍، کِو
کوه سلامگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی درآمدن زایده در پلک پایین چشم ناشی از آلودگی را گویند و اعتقاد داشتند برای خوب شدن آن باید بر کوه انسان سلام کند ، پلکآماس ، بلفاریت ، Ble