نمکلغتنامه دهخدانمک . [ ن َ م َ ] (اِ) ماده ای سپید که به آسانی سوده می گردد و در آب حل می شود و آن را در تلذیذ غذاها به کار می برند و سبخ نیز گویند. (ناظم الاطباء). ملح . ابوع
کوفتهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. کوبیده.۲. خسته.۳. آسیبرسیده.۴. (اسم) نوعی خوراک که با برنج، نخود، سبزی، و گوشت کوبیده تهیه میشود: ◻︎ «کوفته» بر سفرۀ من گو مباش / کوفته را نان تهی «کوفته»
کوفتهلغتنامه دهخداکوفته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) کوبیده .خردکرده . (فرهنگ فارسی معین ). کوبیده . خردشده . آس شده . مدقوق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چون که یکی تاج و بساک ملوک
ملجونلغتنامه دهخداملجون . [ م َ ] (ع ص ) برگ کوفته ٔ به آرد و یا به هسته ٔ خرما و یا به جو آمیخته برای خوراک شتر. (از ناظم الاطباء).
چنگال خوستلغتنامه دهخداچنگال خوست . [ چ َ ] (اِ مرکب ) بمعنی چنگال است . (جهانگیری ). بمعنی چنکال است که نان گرم و روغن و شیرینی درهم مالیده شده باشد. (برهان ). همان خوراک معروف به چن