کوفلغتنامه دهخداکوف . (اِ) پرنده ای است به نحوست مشهور که آن را بوم و چغد نیز گویند و آن دو قسم می باشد: کوچک و بزرگ ، کوچک را چغد و بزرگ را بوم خوانند. (برهان ). به معنی بوم ا
کوفلغتنامه دهخداکوف . [ ک َ ] (ع مص ) دوباره دوختن کرانه های ادیم را بر یکدیگر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کاف الادیم یکوفه کوفاً؛ اطراف ادیم را دوباره دوخت . (از اقرب المو
کوفتلغتنامه دهخداکوفت . (اِمص ، اِ) به معنی آسیب و آزار و ضربی باشد که از سنگ و چوب و مشت و لگد و امثال آن به کسی رسد. (برهان ). به معنی آسیب و آزار و ضربی که از سنگ و چوب به کس
کوفتنلغتنامه دهخداکوفتن . [ ت َ ] (مص ) کوبیدن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). (از: کوف + تن ، پسوند مصدری ). در پهلوی کوفتن (زدن ، کوبیدن )، کردی کوتن (زدن ، کوبیدن ). (از
کوفشانهلغتنامه دهخداکوفشانه . [ ن َ / ن ِ ] (ص ، اِ) جولاهه . (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 498). به معنی جولاهه و بافنده باشد. (برهان ). جولاه زیرا که شانه آلتی است معروف جولاه را و