کوارونلغتنامه دهخداکوارون . [ ک ُ ] (اِ) علتی است با خارش که پوست بدن را درشت گرداند و به این معنی با کاف فارسی هم آمده است . (برهان ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رشیدی گوارون ضبط
کورونلغتنامه دهخداکورون . [ ک َ وِ رو ] (اِخ ) دهی از دهستان قیلاب که در بخش اندیمشک شهرستان دزفول واقع است و 350 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
کوروندلغتنامه دهخداکوروند. [ کورْ ] (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ ململی هفت لنگ است . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 74).
مقعدلغتنامه دهخدامقعد. [ م َ ع َ] (ع اِ) نشستنگاه . (دهار). نشستنگاه . و گویند هو منی مقعدالقابلة؛ او نیک به من نزدیک است . ج ، مقاعد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی