مکدریلغتنامه دهخدامکدری . [ م ُ ک َدْ دَ ] (حامص ) مکدر بودن . تیرگی . تاری : وز سر ناوک اجل صورت بخت خصم رادیده چو میم کاتبان کور شد از مکدری . خاقانی .و رجوع به مکدر شود.
کوریفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی م] کوری، نابینایی شبکوری، کوررنگی، عیوب چشم ◄ کمسویی برفکوری نقطۀ کور بریل، نگارش عصای سفید کورمال
صبوری خراسانیلغتنامه دهخداصبوری خراسانی . [ ص َ ی ِ خ ُ ] (اِخ ) نام وی حاجی میرزا کاظم و از احفاد صبوری کاشانی و برادرزاده ٔ فتحعلی صباست . جدّ وی در روزگار محمدشاه بخراسان شد و صبوری د
خسرو پرویزلغتنامه دهخداخسرو پرویز. [ خ ُ رَ / رُو پ َرْ ] (اِخ ) وی یکی از پادشاهان ساسانی است که از طریق «وستهم » و «وندوی » دو نفر از بزرگان ایران پس از خلع هرمز بپادشاهی رسید. خسرو