کورکورلغتنامه دهخداکورکور. (اِ مرکب ) به معنی غلیواج باشد که مرغ گوشت رباست و آن را به عربی حِداءَة خوانند... (برهان ). کلاغ . غلیواز. (آنندراج ). پرنده ای که غلیواج نیز گویند. (ن
کورکورلغتنامه دهخداکورکور. (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ شهی هفت لنگ بختیاری است و خود دارای شعبی است به شرح زیر: خدر سرخ ، خدری ، گرگه ، باپیر، سیف الدین وند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص
کورکورلغتنامه دهخداکورکور.(اِخ ) از طوایف هفت لنگ بختیاری است که در مال امیر سوسن سکنی ̍ دارند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 74).
کورکور کردنلغتنامه دهخداکورکور کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کورکور کردن چراغ ؛ سخت ضعیف روشنایی دادن آن . با روشنایی کم گاهی شعله برکشیدن و گاهی فرونشستن شعله ٔ آن چنانکه چراغ و روغنش
کورکور کردنلغتنامه دهخداکورکور کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کورکور کردن چراغ ؛ سخت ضعیف روشنایی دادن آن . با روشنایی کم گاهی شعله برکشیدن و گاهی فرونشستن شعله ٔ آن چنانکه چراغ و روغنش
کورکورهلغتنامه دهخداکورکوره . [ رَ / رِ ] (اِ مرکب )کورکور. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کورکور شود.
کورکوری کردنلغتنامه دهخداکورکوری کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کورکوری کردن چراغ ؛ گاهی بیش و گاهی کم نور دادن آن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کورکور کردن شود.