کورذهنلغتنامه دهخداکورذهن . [ ذِ ] (ص مرکب ) کم حافظه . بیهوش . (فرهنگ فارسی معین ). دیریاب . بلید. کندذهن .کودن . کند. کندفهم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کورذهنیلغتنامه دهخداکورذهنی . [ ذِ ] (حامص مرکب ) کم حافظگی . بیهوشی . (فرهنگ فارسی معین ). دیریابی . بلادت . کندذهنی . کندفهمی . کندی . و رجوع به کورذهن شود.
کورذهنیلغتنامه دهخداکورذهنی . [ ذِ ] (حامص مرکب ) کم حافظگی . بیهوشی . (فرهنگ فارسی معین ). دیریابی . بلادت . کندذهنی . کندفهمی . کندی . و رجوع به کورذهن شود.
دیریابلغتنامه دهخدادیریاب . [ رْ ] (نف مرکب ) کندذهن . کودن . کورذهن . بلید. کندفهم . بطی ٔ الادراک . کند. مشکل فهم . دیرفهم . دیر دریابنده : کسی را که مغزش بود با شتاب فراوان سخن
بلیدلغتنامه دهخدابلید. [ ب َ ] (ع ص ) کند. کندخاطر. (منتهی الارب ). کاهل و کند. (دهار). کندذهن . (غیاث ). ضد ذکی و فطن . (از اقرب الموارد). کودن . بی وقوف . (ناظم الاطباء). سست