کورابلغتنامه دهخداکوراب . (اِ مرکب ) سراب را گفته اند و آن شوره زمینی باشد در صحرا که از دور به آب ماند و به این معنی با کاف فارسی هم آمده است . (برهان ). بمعنی سراب یعنی زمین شوره که از دور آب نماید و چنان نباشد. (آنندراج ). زمین شوره که از دور آب نماید. سراب . (فرهنگ فارسی معین ). آل . (مهذب
کوربلغتنامه دهخداکورب . [ ک َ / کُو رَ ] (اِ) معرب آن جورب است . (المعرب جوالیقی ). رجوع به جورب ، گورب و جوراب شود.
کرائبلغتنامه دهخداکرائب . [ ک َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ کریبة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به کریبة شود.
کرابلغتنامه دهخداکراب . [ ک َ / ک ِ ] (ع مص ) نزدیک شدن با هم . (از منتهی الارب ). مقاربه . (از اقرب الموارد). || مُکارَبة. رجوع به مکاربة شود.
کرابلغتنامه دهخداکراب . [ ک َرْرا ] (ع اِ) کس . ما بالدّار کراب ٌ؛ نیست در خانه کسی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
کورابازلولغتنامه دهخداکورابازلو. (اِخ ) از ایلهای اطراف مشگین آذربایجان و دارای دویست خانوار است . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 108).
کورابلاغلغتنامه دهخداکورابلاغ . [ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان گاودول که در بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع است و 247 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
کورابلاغلغتنامه دهخداکورابلاغ . [ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان قره قویون که در بخش حومه ٔ شهرستان ماکو واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
کورابینلغتنامه دهخداکورابین . (اِ مرکب ) بمعنی کوبین باشد و آن ظرفی است مانند کفه ٔترازوی بزرگ که از برگ خرما یا از لیف خرما یا از نی بافند و روغن گران مغزهای کوفته را در آن کنند و در شکنجه درآرند تا روغن از آن برآید آن را به عربی معدل خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). در جهانگیری و سر
شرابدیکشنری عربی به فارسیمشروب , اشاميدني , نوشابه , شربت , اشاميدن , نوشانيدن , سراب , کوراب , نقش بر اب , امر خيالي , وهم
شنبه بازارلغتنامه دهخداشنبه بازار. [ شَم ْ ب ِ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه رشت و آستارا میان کوله کوراب و نورد در 31800 گزی رشت . (یادداشت مؤلف ).
کورابازلولغتنامه دهخداکورابازلو. (اِخ ) از ایلهای اطراف مشگین آذربایجان و دارای دویست خانوار است . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 108).
کورابلاغلغتنامه دهخداکورابلاغ . [ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان گاودول که در بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع است و 247 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
کورابلاغلغتنامه دهخداکورابلاغ . [ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان قره قویون که در بخش حومه ٔ شهرستان ماکو واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
کورابینلغتنامه دهخداکورابین . (اِ مرکب ) بمعنی کوبین باشد و آن ظرفی است مانند کفه ٔترازوی بزرگ که از برگ خرما یا از لیف خرما یا از نی بافند و روغن گران مغزهای کوفته را در آن کنند و در شکنجه درآرند تا روغن از آن برآید آن را به عربی معدل خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). در جهانگیری و سر