لغتنامه دهخدا
کور کردن . [ کو ک َ دَ ] (مص مرکب ) نابینا ساختن . اعماء.(فرهنگ فارسی معین ). تعمیه . اغشاء. (ترجمان القرآن ). تعمیه . اعماء. (تاج المصادر بیهقی ). تباه کردن بینایی کسی را. چشم کسی را از دیدن محروم کردن به عملی از اعمال . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :