زمان کوتاهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان وتاه، لحظۀ گذرا، بارانبهاری، برق (مثل برق)، باد کوتاهمدت کوتاهی زمان، زندگی فانی دم، آن، لحظه شب وصل، متعه
لنگیدنلغتنامه دهخدالنگیدن . [ ل َ دَ ] (مص ) چون اعرجی رفتن . عرج . اعرج بودن . رفتن در حالی که به سوی وحشی خمد، نه به دیگر سوی . از یک پای صدمه دیدن و گاه ِ رفتن به یک سوی بلند و
کوتهلغتنامه دهخداکوته . [ ت َه ْ ] (ص ) مخفف کوتاه . (آنندراج ). کوتاه . (فرهنگ فارسی معین ). کم طول . قصیر : زندگانی چه کوته و چه درازنه به آخر بمرد باید باز؟ رودکی .چرا عمر طا
تطویللغتنامه دهخداتطویل . [ ت َطْ ] (ع مص ) دراز و فروهشته کردن رسن ستور را در چراگاه و چنین است «طول فرسه ». (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دراز کردن . (تاج
هاتفلغتنامه دهخداهاتف . [ ت ِ ] (اِخ ) سیداحمد اصفهانی که هاتف تخلص یافت نسباً از سادات حسینی است . اصل خاندان او چنانکه از تذکره ها برمی آید از قصبه ٔ اردوباد آذربایجان بوده که
دراز گشتنلغتنامه دهخدادراز گشتن . [ دِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) دراز گردیدن . دراز شدن . ارتفاع یافتن .طولانی شدن بسمت بالا. || طول یافتن بسمت پایین . طولانی شدن چون از بالا بدان نگرند :