کوتل چیلغتنامه دهخداکوتل چی . [ ت َ ] (ترکی -مغولی ، ص مرکب ، اِ مرکب ) کوتال چی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کوتال چی شود.
کوتال چیلغتنامه دهخداکوتال چی . (ترکی - مغولی ، ص مرکب ، اِ مرکب ) مهتر اسب و خادم و راعی آن . (آنندراج ). مأخوذ از ترکی ، سئیس و پرستار اسبان . (ناظم الاطباء). از ترکی و مغولی ، ک
کتلچیلغتنامه دهخداکتلچی . [ ک ُ ت َ ] (ترکی ، ص مرکب ) در جمع کتلچیان ، عمله ٔ سلطنتی که شغلشان برپا کردن سراپرده و خیمه و چادر است . (از ناظم الاطباء). || متصدی کتل . رجوع به کت
کوتللغتنامه دهخداکوتل . [ ت َ ] (ترکی - مغولی ، اِ) کُتَل . تپه . گردنه . (فرهنگ فارسی معین ) : از کوتل کیالان که راهی است در نهایت صعوبت ... روانه شدند. (عالم آرا ص 501 از فرهن
کوتلفرهنگ انتشارات معین(کُ تَ) [ تر - مغ . ] (اِ.) = کتل : 1 - تپه ، گردنه . 2 - علمی که پیشاپیش دسته های عزاداری ایام محرم و صفر حرکت دهند و آن مرکب است از چوبی که با پارچه های رنگار
دست گزینفرهنگ انتشارات معین( ~. گُ) 1 - (ص مف .) آن چه که با دست آن را انتخاب کرده باشند؛ دست چین . منتخب ، برگزیده . 2 - (ص فا.) آن که پیوسته خواهد در مسند و صدر مجلس نشیند. 3 - اسب جنی
نوبتیلغتنامه دهخدانوبتی . [ ن َ / نُو ب َ ] (ص نسبی ، اِ) نوبه ای . که به نوبه و تناوب از کسی به دیگری رسد : هین به ملک نوبتی شادی مکن ای تو بسته ی ْ نوبت آزادی مکن . مولوی . ||
غوشلغتنامه دهخداغوش . (اِ) چوبی است سخت که سپاهیان سلاح ، و خنیاگران زخمه سازند. (فرهنگ اسدی ). چوبی است سخت که از آن خنیاگران زخمه ، و زنان دوک و سپاهیان تیر سازند. (نسخه ٔ دی
چغانیانلغتنامه دهخداچغانیان . [چ َ ] (اِخ ) معرب آن صغانیان . ناحیه ای است واقع در مسیر علیای آمودریا (جیحون ). مرکز این ناحیه نیز بهمین نام خوانده میشده و نسبت بدان چغانیانی یا چغ
کابللغتنامه دهخداکابل . [ ب ُ ] (اِخ ) شهر مهم و پایتخت افغانستان در 43درجه و 30 دقیقه عرض شمالی و 69 درجه و 13 دقیقه ٔ طول شرقی ، در 1762 گزی فوق سطح دریا واقع در نجدی حاصلخیز