کوتاه سخنلغتنامه دهخداکوتاه سخن . [ س ُخ َ ] (ص مرکب ) آنکه سخن کوتاه گوید. || (اِ مرکب ) سخن کوتاه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
سخن کوتاهفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهکلمۀ تقلیل مانند باری، القصه، خلاصه، که در مقام کوتاه کردن سخن میگویند و با گفتن آن سخن را مختصر میکنند.
جزءلغتنامه دهخداجزء. [ ج ُزْءْ ] (ع اِ) پاره و بخش . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از کشاف اصطلاحات الفنون ). پاره . (ترجمان القرآن عادل بن علی ). چیزیست که کل متقوم است یعنی بعض
حکمةدیکشنری عربی به فارسیسخن کوتاه , کلا م موجز , پند , کلمات قصار , پند و موعظه , لطيفه , هجا , سخن نيشدار , قطعه هجايي , فرزانگي , خرد , حکمت , عقل , دانايي , دانش , معرفت
سخن کوتاهفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهکلمۀ تقلیل مانند باری، القصه، خلاصه، که در مقام کوتاه کردن سخن میگویند و با گفتن آن سخن را مختصر میکنند.
ایجازلغتنامه دهخداایجاز. (ع مص ) کوتاه کردن سخن و اختصار نمودن . (غیاث اللغات ). کوتاه کردن سخن و کوتاه گردیدن آن . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کوتاه کردن سخن .
کوتاه کردنلغتنامه دهخداکوتاه کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کم کردن طول یا ارتفاع چیزی . (فرهنگ فارسی معین ). قصر. تقصیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : فرستاده گفت این ندارم به رنج که ک