کوتاه دیدلغتنامه دهخداکوتاه دید. (ص مرکب ) کوتاه دیده . کوتاه بین . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کوتاه دیده و کوتاه بین شود.
کوتاه دیدهلغتنامه دهخداکوتاه دیده . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ) کوتاه بین . کوتاه دید. ج ، کوتاه دیدگان . (فرهنگ فارسی معین ) : من دیده ام که حد مقامات او کجاست آنان ندیده اند که کوتاه دیده
کوته دیدلغتنامه دهخداکوته دید. [ ت َه ْ ] (ص مرکب ) کوتاه دید. کوتاه بین . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کوتاه دید و کوتاه بین شود.
کوته دیدگیلغتنامه دهخداکوته دیدگی . [ ت َه ْ دی دَ / دِ ] (حامص مرکب ) حالت وچگونگی کوته دیده . کوته بینی . کوتاه بینی : ز یزدان دان نه از ارکان که کوته دیدگی باشدکه خطی کز خرد خیزد ت
کوته دیدهلغتنامه دهخداکوته دیده . [ ت َه ْ دی دَ / دِ ] (ص مرکب ) کوتاه دیده . کوتاه بین . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کوتاه دیده و کوتاه بین شود.
کوتاه دیدهلغتنامه دهخداکوتاه دیده . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ) کوتاه بین . کوتاه دید. ج ، کوتاه دیدگان . (فرهنگ فارسی معین ) : من دیده ام که حد مقامات او کجاست آنان ندیده اند که کوتاه دیده
کوته دیدلغتنامه دهخداکوته دید. [ ت َه ْ ] (ص مرکب ) کوتاه دید. کوتاه بین . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کوتاه دید و کوتاه بین شود.
کوته دیدهلغتنامه دهخداکوته دیده . [ ت َه ْ دی دَ / دِ ] (ص مرکب ) کوتاه دیده . کوتاه بین . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کوتاه دیده و کوتاه بین شود.
راه دیدنلغتنامه دهخداراه دیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) انتظار حادثه و واقعه ای کشیدن . (ناظم الاطباء). کنایه از انتظار کشیدن . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی متعلق به کتابخانه ٔ مؤلف ). ||
دیدهلغتنامه دهخدادیده . [ دی دَ / دِ ] (ن مف ) نعت یا صفت مفعولی از مصدر دیدن . مرئی و مشاهده شده . (برهان ) (از جهانگیری ). رؤیت شده . بمنظور. نگاه کرده شده . مشهود : بپرداخت