کوتاهلغتنامه دهخداکوتاه . (ص ) مقابل دراز. (آنندراج ). قصیر و کم طول . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). کوته . (فرهنگ فارسی معین ). با آمدن ، بودن ، شدن ، کردن صرف شود. (یاددا
چینلغتنامه دهخداچین . (اِخ ) در مآخذ اسلامی صین قسمت مرکزی و شرقی آسیا که بیش از یک دوم این قاره را اشغال کرده است بر طبق مآخذ سازمان ملل متحد، از حیث وسعت سومین مملکت کره ٔ زم
اسپنسرلغتنامه دهخدااسپنسر. [ اِ پ ِ س ِ ] (اِخ ) هربرت . وی در قرن نوزدهم بزرگترین فیلسوف انگلیسی بشمار است . مولد او بسال 1820 م . پدر وجدّ وی معلم کتاب بودند. خود او هنگام تعلم
غلافی 1Monochoriaواژههای مصوب فرهنگستانسردهای از گیاهان علفی مردابی یا آبزی چندساله یا در شرایط نامساعد یکساله با هشت گونه که در مناطق گرمسیری و نیمهگرمسیری افریقا و آسیا و استرالیا میرویند؛ ساقۀ
جثالةلغتنامه دهخداجثالة. [ ج ُ ل َ ] (ع ص ، اِ) برگ افتاده از درخت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || انبوه و درهم شده یا سطبر کوتاه ، یا سطبر سیاه از موی و گیاه یا س
معنلغتنامه دهخدامعن . [ م َ ] (ع ص ، اِ) دراز. || کوتاه . || اندک . || بسیار. || سهل و آسان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).- رجل معن فی حاجته ؛ م