دامان کوهلغتنامه دهخدادامان کوه . (اِخ ) کوههای اکراد. نام یکی از سه رشته کوهی که بشمال شرق خراسان است و دامنه ٔ آن بقسمت کویر خوارزم امتداد دارد. رشته ٔ دوم آلاداغ و میرابی نام دارد
کؤبةلغتنامه دهخداکؤبة. [ ک ُ ءَ ب َ ] (ع اِ) ننگ و عار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و یقال : ما به کؤبة؛ ای عار و حیاء. (منتهی الارب ). آنچه از آن شرم کرده شود، یقال : ما ف
کوبةلغتنامه دهخداکوبة. [ ب َ ] (ع اِ) نرد یا شطرنج . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نرد به لغت یمن . (المعرب جوالیقی ). نرد در کلام اهل یمن و گویند شطرنج . (از اقرب ا
کوبةلغتنامه دهخداکوبة. [ ک َ ب َ ] (ع اِ) دریغ و پشیمانی بر گذشته و فوت شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
دردلغتنامه دهخدادرد. [ دَ ] (اِ) وجع. الم . تألم . هو ادراک المحسوس المنافی ، من حیث هو مناف . (یادداشت مرحوم دهخدا). درد، خبر یافتن است ازحال ناطبیعی . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
ضحاکلغتنامه دهخداضحاک . [ ض َح ْ حا ] (اِخ ) بیوراسب . بیوراسف . اژی دهاک . اژدهاک . اژدها. (فردوسی ). اژدهافش . اژدهادوش . (فردوسی )... ماردوش . پادشاه داستانی که پس از جمشید ب
روغنلغتنامه دهخداروغن . [ رَ / رُو غ َ ] (اِ) هر ماده ٔ دسم و چربی که در حرارت متعارفی میعان داشته باشد خواه حیوانی بود مانند روغن گوسپند و گاو وجز آن و یا نباتی مانند روغن بادا
ازلغتنامه دهخدااز. [ اَ ] (حرف اضافه ) زِ (مخفف آن ). مِن . (منتهی الارب ). عن : اگر از من تو بد نداری بازنکنی بی نیاز روز نیازنه مرا جای زیر سایه ٔ تونه ز آتش دهی بحشر جواززس
کحاللغتنامه دهخداکحال . [ ک َح ْ حا ] (ع ص ) سرمه کش یعنی کسی که سرمه ٔ دوا به چشم مردم کشیدن پیشه ٔ او باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). کسی که کحل (سرمه ) به چشم اشخاص می کشد.