کوبندهلغتنامه دهخداکوبنده . [ ب َ دَ / دِ] (نف ) آنکه کوبد. (فرهنگ فارسی معین ) : عمودی که کوبنده هومان بودتو آهن مخوانش که موم آن بود. فردوسی .کنون این برافراخته یال من همان زخم کوبنده کوپال من
کوبندهلغتنامه دهخداکوبنده . [ ب َ دَ / دِ] (نف ) آنکه کوبد. (فرهنگ فارسی معین ) : عمودی که کوبنده هومان بودتو آهن مخوانش که موم آن بود. فردوسی .کنون این برافراخته یال من همان زخم کوبنده کوپال من
دام داشتنلغتنامه دهخدادام داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) دامداری . مالک دام بودن . حافظ و نگهبان دام بودن (در هر دو معنی آلت صید و حیوان اهلی ). || وسیله ٔ صید قرار دادن دام و تله : زانکه دین را دام دارد بیشتر پرهیز کن زانکه سوی او چو آمد صید را زنهار نیست .<p class
کوبندهلغتنامه دهخداکوبنده . [ ب َ دَ / دِ] (نف ) آنکه کوبد. (فرهنگ فارسی معین ) : عمودی که کوبنده هومان بودتو آهن مخوانش که موم آن بود. فردوسی .کنون این برافراخته یال من همان زخم کوبنده کوپال من