کوازلغتنامه دهخداکواز. [ ک َ ] (اِ) تنگ را گویند و آن کوزه ای باشد سرتنگ و گردن کوتاه که مسافران با خود دارند. (برهان ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). مصحف کراز است . (حاشیه ٔ بر
کوازلغتنامه دهخداکواز. [ ک َوْ وا ] (ع ص ) آنکه کوزه های سفالی می سازد. (از انساب سمعانی ). کوزه گر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کواذبلغتنامه دهخداکواذب . [ ک َ ذِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ کاذبة. (از اقرب الموارد). ج ِ کاذب . (ناظم الاطباء). رجوع به کاذب و کاذبة شود.
کواذخرهلغتنامه دهخداکواذخره . [ ک ُخ ُرْ رَ ] (اِخ ) از شهرهای معروف ایران قدیم در پارس و شهر کارزین کرسی نشین آن بود و قباد پدر انوشروان آن را بنا کرده بود. قبادخره . (از یشتها ج
شاد کواذلغتنامه دهخداشاد کواذ. [ ک ُ ] (اِخ ) (ایران ...) در مجمل التواریخ و القصص شهری میان حلوان و شهر زول (شهر زور) معرفی شده و عمارت آن به قباد فیروز نسبت داده شده . ظاهراً همان
رام کواذلغتنامه دهخدارام کواذ. [ ک ُ ] (اِخ ) شهری بوده در زمان ساسانیان در سرحد فارس و خوزستان بنانهاده ٔ کواذ [ قباد پدر انوشیروان ] . رجوع به ایران در زمان ساسانیان ص 377 شود.
کواذبلغتنامه دهخداکواذب . [ ک َ ذِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ کاذبة. (از اقرب الموارد). ج ِ کاذب . (ناظم الاطباء). رجوع به کاذب و کاذبة شود.
کواذخرهلغتنامه دهخداکواذخره . [ ک ُخ ُرْ رَ ] (اِخ ) از شهرهای معروف ایران قدیم در پارس و شهر کارزین کرسی نشین آن بود و قباد پدر انوشروان آن را بنا کرده بود. قبادخره . (از یشتها ج
شاد کواذلغتنامه دهخداشاد کواذ. [ ک ُ ] (اِخ ) (ایران ...) در مجمل التواریخ و القصص شهری میان حلوان و شهر زول (شهر زور) معرفی شده و عمارت آن به قباد فیروز نسبت داده شده . ظاهراً همان
رام کواذلغتنامه دهخدارام کواذ. [ ک ُ ] (اِخ ) شهری بوده در زمان ساسانیان در سرحد فارس و خوزستان بنانهاده ٔ کواذ [ قباد پدر انوشیروان ] . رجوع به ایران در زمان ساسانیان ص 377 شود.