کهن جامهلغتنامه دهخداکهن جامه . [ ک ُ هََ / هَُ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) آنکه جامه ٔ کهنه در بر دارد.آنکه جامه اش کهنه است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنکه لباسی مندرس برتن دارد. ژن
جامه کنلغتنامه دهخداجامه کن . [ م َ / م ِ ک َ ] (اِ مرکب ) آنجای از حمام که در آن لباس میکنند و میپوشند. (ناظم الاطباء). جامه خانه ٔ حمام . (آنندراج ). سربینه . رخت کن در حمام . سر
جامه کنفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. جایی در حمام که در آن، لباسها را از تن درمیآورند و داخل حمام میشوند؛ رختکن؛ سربینه.۲. (صفت) [مجاز] دزد: ◻︎ چیست نام این وزیر جامهکن / قوم گفتندش که نامش
کهنلغتنامه دهخداکهن . [ ک ُ هََ / هَُ ] (ص ) مقابل نو، و با لفظ شدن مستعمل . (آنندراج ). قدیم و دیرینه و فرسوده . (ناظم الاطباء). دیرینه . قدیم .مقابل نو و تازه . (فرهنگ فارسی
ذعلوبلغتنامه دهخداذعلوب . [ ذُ ] (ع اِ) کناره ٔ جامه و پاره ٔ خرقه یا آنچه از جامه پاره شده و بدان آویزان باشد. || (ص ) جامه ٔ کهنه . کهن جامه . ج ، ذعالیب .
جامهلغتنامه دهخداجامه . [ م َ / م ِ ] (اِ) پارچه ٔ بافته ٔ نادوخته را گویند. (برهان ). در هندی باستان یم یا چردیش و غیره (بام ، حمایت ) است و در پهلوی جامک و یامک باشد. مولر بهت
عاریت خواستنلغتنامه دهخداعاریت خواستن . [ ی َ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) به عاریت طلبیدن . (منتهی الارب ) : کهن جامه ٔ خویش پیراستن به از جامه ٔ عاریت خواستن .سعدی .
کندنلغتنامه دهخداکندن . [ ک َ دَ ] (مص ) حفر کردن زمین و مانند آن . (فرهنگ فارسی معین ). حفر کردن و کافتن و کاویدن . (ناظم الاطباء). از: «کن » + «دن » (پسوند مصدری ). پهلوی ، کن