کهنوتلغتنامه دهخداکهنوت . [ ک َ هََ ] (معرب ، اِ) وظیفه ٔ کاهن . این کلمه سریانی است . (از اقرب الموارد). کاهنی . کهانت . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کاهن و کهانت و نشوء اللغه
کهنوج سربنانلغتنامه دهخداکهنوج سربنان . [ ک َ س َ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان سربنان است که در بخش زرند شهرستان کرمان واقع است و 196 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
کهنویهلغتنامه دهخداکهنویه . [ ک َ ی ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان خنج است که در بخش مرکزی شهرستان لار واقع است و 165 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
کهنوجلغتنامه دهخداکهنوج . [ ک َ ] (اِخ ) یکی از بخشهای چهارگانه ٔ شهرستان جیرفت که محدود است از شمال به بخش مرکزی جیرفت و بخش جبال بارز و از جنوب به بخشهای جاسک و میناب و از مشرق
کهنولغتنامه دهخداکهنو. [ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان پاریز است که در بخش مرکزی شهرستان سیرجان واقع است و 350 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
کوهونلغتنامه دهخداکوهون . (اِ) در یادداشتی به خط مرحوم دهخدا این کلمه معادل «ساسردس » فرانسوی آمده ، و «ساسردس » در فرهنگهای فرانسوی ، مقام کشیشی ، کاهنی ، کشیشی ، قسوست ، قسیسیت
صائغلغتنامه دهخداصائغ. [ ءِ ] (اِخ ) نقولاوس خوری ، یا نقولاوس صائغ حلبی . مولد 1692 م . به حلب . وی به رهبانیت ملکانی که در حناویة و شویریة معروف بود، پیوست . و بسال 1719 م . ب