کهنه گردیدنلغتنامه دهخداکهنه گردیدن . [ ک ُ ن َ / ن ِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) کهنه شدن . کهنه گشتن . فرسوده شدن : اکماد؛ کهنه گردیدن جامه .(منتهی الارب ). رجوع به کهنه شدن و کهنه گشتن ش
کهن گردیدنلغتنامه دهخداکهن گردیدن . [ ک ُ هََ / هَُ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) کهن گشتن . رجوع به کهن گشتن شود.
کهنهدیکشنری فارسی به عربیتحفة قديمة , حشوة , خرقة , خشن , رمادي , زائل , فاسد , قديم , متعفن , معتق , ميت , نفوذ
کهنه گشتنلغتنامه دهخداکهنه گشتن . [ ک ُ ن َ / ن ِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) کهنه گردیدن . ازکارافتاده و فرسوده شدن . || از چشم افتادن . مورد بی اعتنایی قرار گرفتن : بدو گفت رامشگری بر در
تداثرلغتنامه دهخداتداثر. [ ت َ ث ُ ] (ع مص ) کهنه گردیدن رسم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کهنه گردیدن و ناپدید شدن رسم . (اقرب الموارد) (از آنندراج ) (المنجد).
دوللغتنامه دهخدادول . [ دَ] (ع مص ) کهنه گردیدن جامه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || شهرت گردیدن و آشکار شدن . || فروهشته گردیدن شکم . || واگردیدن روزگار. (منتهی الارب ) (ن
محوحلغتنامه دهخدامحوح . [ م ُ ] (ع مص ) کهنه گردیدن جامه . (آنندراج ). مَح ّ. مَحَح .(منتهی الارب ). کهنه شدن جامه . (تاج المصادر بیهقی ).