کهنه خرلغتنامه دهخداکهنه خر. [ ک ُ ن َ / ن ِ خ َ ] (نف مرکب ) کهنه خرنده .خرنده ٔ اثاث کهنه . خُلْقانی . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). خریدار اسباب و وسایل مستعمل و دست دوم .
کهنه خریلغتنامه دهخداکهنه خری . [ ک ُ ن َ / ن ِ خ َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی کهنه خر. رجوع به ماده ٔ قبل شود.
خرمن کهنه به باد دادنلغتنامه دهخداخرمن کهنه به باد دادن . [ خ ِ / خ َ م َ ن ِ ک ُ ن َ / ن ِ ب ِ دَ ] (مص مرکب ) به دوست گذشته لاف زدن و غرور کردن . (غیاث اللغات ) (از آنندراج ) (مجموعه ٔ مترادفا
کهنهدیکشنری فارسی به عربیتحفة قديمة , حشوة , خرقة , خشن , رمادي , زائل , فاسد , قديم , متعفن , معتق , ميت , نفوذ
کهنه خریلغتنامه دهخداکهنه خری . [ ک ُ ن َ / ن ِ خ َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی کهنه خر. رجوع به ماده ٔ قبل شود.
خلقانیلغتنامه دهخداخلقانی . [ خ ُ ] (ص نسبی ) کهنه خر. آنکه کالا و متاع کهنه می خرد. (یادداشت بخط مؤلف ) (از انساب سمعانی ). || آنکه کالای کهنه می فروشد. کهنه فروش . (یادداشت بخط
اسکی بغدادلغتنامه دهخدااسکی بغداد. [ اَ ب َ ] (اِخ ) (بغداد کهنه ) خرابه ایست در مشرق و ساحل یسار دجله از ولایت و سنجاق بغداد در یکساعت ونیمی شمال سامره و چهارساعتی جنوب شرقی تکریت ،
اعتساملغتنامه دهخدااعتسام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) نعل و موزه ٔ کهنه خریده پوشیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کفش و موزه ٔ کهنه گرفتن آنگاه پوشیدن . (از اقرب الموارد).