کهللغتنامه دهخداکهل . [ ک ُهَْ هََ ](ع ص ، اِ) ج ِ کَهْل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به کَهْل (ع ص ) شود.
کهللغتنامه دهخداکهل . [ ک َ ] (ع ص ) مرد نه پیر نه جوان . (ترجمان القرآن ). دوموی . دومویه . نیم عمر. میانه سال . (زمخشری )(از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مرد سیاه سپیدموی باوقار، یا مرد میانه سال ، یا آنکه از سی و سی وچهار درگذشته باشد تا پنجاه ویک رسیده باشد. گویند که مرد تاشانزده سال حدث
کهللغتنامه دهخداکهل . [ ک ُ / ک ُ هَُ ] (اِ) درختی جنگلی در لاهیجان ، و نام دیگر آن لارک و لرک است . (ازیادداشت به خط مرحوم دهخدا). کوچی یا کوچ ، در لاهیجان و دیلمان و شهسوار، کُهُل در رامسر، «سیاکهل »، در مازندران و گرگان ، لرک و لارک و در مینودشت ، قرقره .
کهللغتنامه دهخداکهل . [ ک ُ هَُ ] (اِخ ) دهی از دهستان چهاردولی است که در بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع است و 365 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
کهللغتنامه دهخداکهل . [ ک ُ هَُ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش سلدوز است که در شهرستان ارومیه واقع است و 149 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
کهگللغتنامه دهخداکهگل . [ ک َ گ ِ ] (اِ مرکب ) مخفف «کاه و گل »، و با لفظ کردن مستعمل . (آنندراج ). کاهگل . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) : سرای خود را کرده ستانه ٔ زرین به سقف خانه پدر بر ندیده کهگل و ویم . سوزنی (از یادداشت به خط مر
کهیللغتنامه دهخداکهیل . [ ک ُهََ ] (ع اِ) از نامهای عربان است . (منتهی الارب ).- یوم الکهیل ؛ از ایام عرب است . (مجمع الامثال میدانی ).
قهللغتنامه دهخداقهل . [ ق َ ] (ع مص ) خشک شدن پوست بر استخوان یا بخصوص از کثرت عبادت پوست بر استخوان خشک گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || ناسپاسی و کفران کردن نعمت و نیکویی . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بزشتی ستودن کسی را. (از اقرب ا
قیهللغتنامه دهخداقیهل . [ ق َ هََ ] (ع اِ)پیکر. || دیدار و روی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). قیهلة. و از این باب است قول علی علیه السلام : و اجعل حندوریتک الی قیهلی ؛ ای وجهی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
کهلونلغتنامه دهخداکهلون . [ ک َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ کهل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (اقرب الموارد). رجوع به کهل شود.
کهلملغتنامه دهخداکهلم . [ ک َ ل َ ] (اِ) به معنی بادنجان . (برهان ) (آنندراج ). بادنجان . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کهکم شود.
کهلانلغتنامه دهخداکهلان . [ ک ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ کهل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به کَهْل شود.
کهلاتلغتنامه دهخداکهلات . [ ک َ هََ / ک َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ کهلة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به کهل و کهلة شود.
کهلولغتنامه دهخداکهلو. [ ک ُ ] (اِ) اربه .(از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در آمل و نور و کجور درخت نر و ماده ٔ آن (خرمندی = اربه ) به نامهای مختلف خوانده می شوند و درخت نر، کُهْلو یا کُلْهو... (جنگل شناسی ساعی ص 192).
کَهْلاًَفرهنگ واژگان قرآنميانسالي (کهل به کسي گفته ميشود که جوانيش با پيري مخلوط شده و چه بسا گفته باشند کهل کسي است که سنش به سيوچهار سال رسيده باشد )
کهاللغتنامه دهخداکهال . [ ک ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ کَهْل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به کهل شود.
کهوللغتنامه دهخداکهول . [ ک ُ ] (ع مص ) کهل گردیدن ، و کاهل اسم فاعل است از آن ، و یا ثلاثی مجرد آن ، فعل مرده ای است . (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). صاحب منتهی الارب در ذیل اکتهال آرد: کهل گردیدن و دومو شدن ، و هکذا قالوا و لایقال کهل من المجرد.
کهولةلغتنامه دهخداکهولة. [ ک ُ ل َ ] (ع مص ) دومو شدن یعنی در ریش موی سیاه و سفید پیدا شدن . (آنندراج ). کهل گردیدن . (از اقرب الموارد). رجوع به کهولت و کهل شود.
کهلونلغتنامه دهخداکهلون . [ ک َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ کهل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (اقرب الموارد). رجوع به کهل شود.
کهلملغتنامه دهخداکهلم . [ ک َ ل َ ] (اِ) به معنی بادنجان . (برهان ) (آنندراج ). بادنجان . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کهکم شود.
کهلانلغتنامه دهخداکهلان . [ ک ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ کهل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به کَهْل شود.
کهل بلاغیلغتنامه دهخداکهل بلاغی . [ ک ُ هَُ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان آتش بیک است که در بخش سراسکند شهرستان تبریز واقع است و 245 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
کهلاتلغتنامه دهخداکهلات . [ ک َ هََ / ک َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ کهلة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به کهل و کهلة شود.
حسن کهللغتنامه دهخداحسن کهل . [ ح َ س َ ] (اِخ ) دهی است جز دهستان سهندآباد، بخش بستان آباد شهرستان تبریز، 20هزارگزی جنوب بستان آباد، 15هزارگزی شوسه ٔ بستان آباد به تبریز. جلگه ٔ سردسیر. سکنه ٔ آن 366<
خرابه کهللغتنامه دهخداخرابه کهل . [ خ َ ب ِ ک ُ هَُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کلخوران بخش مرکزی شهرستان اردبیل . واقع در 12هزارگزی جنوب باختری اردبیل در مسیر شوسه ٔ تبریز به اردبیل . این ناحیه کوهستانی و معتدل و دارای 89 تن سکنه
سورناکهللغتنامه دهخداسورناکهل . [ ک ُ هَُ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان کندوان بخش ترک شهرستان میانه . دارای 815 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصولات آنجا غلات ، نخود، عدس می باشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
متکهللغتنامه دهخدامتکهل . [ م ُ ت َ ک َهَْ هَِ ] (ع ص ) به مرد کهل مانسته . (منتهی الارب ). کهل شده . به سن کهل رسیده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : فلیکن ذلک المشایخ و المتکهلین دون الشبان . (ابن البیطار یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || خود را به کهلان منسوب کرده . رجوع
تکهللغتنامه دهخداتکهل . [ ت َ ک َهَْ هَُ ] (ع مص ) به مرد کهل مانستن . || خود رابه کهلان منسوب کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).